شهری بود که همة اهالی آن بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آن را هم زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری می ید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می ید. داد و ستدهای تجاری و به طور کلی و هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب ارها و هم از جانب نده ها. دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی ه #یک طنز از ایتالو کالوینو
داستان کوتاه اهالی منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خرید و فروش بریج هنرستانی ها اخبار جهان فروش محصولات زن و شوهری و مطالب زندگی زن و شوهری AngelCosmetology سایت ناز پیشواز Rubik98 پذیرش تحصیلی